***الیار عزیزمون اقا پسر گل ما******الیار عزیزمون اقا پسر گل ما***، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

***الیار عزیز دل مامان وبابا***

چندتا عکس از بهمن ماه

سلام دوستای وبلاگی گلم سلامی هم به گل خودم الیار جون عزیزم این دو سه هفته رو خونه نبودیم و نمیتونستم وبلاگتو به روز کنم الانم که دارم مینویسم خونه خاله پری اینا هستیم و شما در خواب ناز هستی منم دارم برای شما مینویسم چند بار با هم رفتیم بازار چند تا لباس برا عید شما خریدم که هنوز کامل نشده الانم چند تا عکس که همشونو دختر خاله های گلت ازت گرفتن رو برات میزارم که کیف کنی.....اینم عکسا...... اینجا اومدیم خرید اینجا هم خونه خاله زری هستیم دارین میریم بازارچه خونه خودمون که خاله اینا اومدن ساعت 12 شب و شما داری ساندویچ میخوری بازی با تبلت دختر خاله اومدین رستوران با خاله ای...
30 بهمن 1392

عروسی پسرعمه ی من

پسر گلم دیشب عروسی پسرعمه ی من بود که همگی رفته بودیم اونجا خیلی خوش گذشت ولی فکر کنم از همه بیشتر به تو خوش گذشت .از بس شیطنت میکردی که همه به ما نگاه میکردن.اولش اومدی بخش خانم ها پیش خودم ولی بعد از چند دقیقه همه جا رو به هم زدی من مجبور شدم ببرمت پیش بابایی که اونجا هم نموندی و بابایی به خاطر شما رفته بود بیرون تاشما اذیت نشین . اینم عکسهای اقا الیار در عروسی اینجا داریم شام میخوریم وشما هم شیطنت میکنی با دختر دایی جونت ایسو خانم. اینم ایسا خوشگله دختر گل دایی. اینجا هم ایسو خانومی شما رو به زور نگه داشته تا من عکس بگیرم.   اینم چند تا عکس از امروزت که نهار به دستور شما قرمزی ...
13 بهمن 1392

عکس از این هفته و هفته پیش

سلام دوستای وبلاگی گلم سلامی هم به همه نی نی های خوشگل ودوست داشتنی مخصوصا الیار خودم مامانی برات بگه ازاین روزامون که بزرگ واقا شدی ولی کمی از شیطونی ها و اذیت هات البته کمی باقی مونده ولی بازم با همشون من که عشقم بهت هر روز بیشتر میشه گلم هفته پیش چون بابایی به خاطر کاری رفته بود اصفهان ما هم خونه تنها نموندیمو رفتیم خونه خاله بزرگه خاله هم که دستش درد نکنه کلی مارو این ور اون ور برد و کلی گشتیم اون چند روزو کلی بازار رفتیم خونه دایی خونه خاله کوچیکه خونه مامانم اینا و ....چند تا عکسم از هفته پیش و این هفته دارم که واست میذارم. اینجا با خاله اومدیم بیرون برای خرید اینم خونه خاله بزرگه که کلی شیطنت کردی ...
9 بهمن 1392

یه هفته پر از مهمون...

سلام به دوستای وبلاگی گلم که اینقده ما رو دوست دارن سلامی هم به ناز پسرم که خیلی اقا شده و من و باباش عاشقشیم پسرم اخرهفته پیش سرمون خیلی شلوغ بود هم کلی مهمونی رفتیم هم کلی مهمون داشتیم روز دوشنبه هفته قبل رفتیم خونه خاله پری  اونجا کلی شیطونی کردی و چون دختر خاله ها امتحان داشتند درس می خوندند هی اذیتشون می کردی و نمیذاشتی بخونن روز جمعه هم از خواب که پاشدیم مامانم اینا زنگ زدن گفتن می خواهیم بیاییم شام خونه شما ماهم با بابایی پاشدیم یه غذای مفصل اماده کردیم که دست خودم و بابایی درد نکنه خیلی خوب شده بود چون کمی هم زود اومدن  پا شدیم  با بابایی رفتیم کمی بازار و گشتیم و اومدیم خونه شام رو خوردنو رفتن فرداش...
1 بهمن 1392
1